نویسنده عاشق امام زمان در | امام صادق علیه السلام فرمود: زنی در کشتی نشسته بود و آن کشتی غرق شد.آن زن به وسیله ی تخته پاره ای خود را نجات داد و به جزیره ای رسانید. مردی در آن جزیره بود که دزدی می کرد.چون آن زن زیبا را مشاهده کرد گفت: تو از انسان ها هستی یا از جنیان؟ گفت: از انسانها.کشتی ما غرق شده است و من خود را به وسیله ی تخته ای با هزاران زحمت به این جزیره رساندم. مرد با شتاب نزد زن آمد و او را در آغوش گرفت.زن چون بید به خود می لرزید .مرد گفت: چرا می لرزی؟ از چه کسی می ترسی ،این جا که کسی نیست؟ زن گفت: از خدایی که ناظر است،می ترسم! گفت: آیا تا به حال مانند این عمل ؛انجام داده ای؟ زن گفت: نه. گفت: وای بر من که بارها این عمل بد را بدون ترس و اختیار انجام داده ام؛ولی تو که یک بار هم انجام نداده ای این گونه می ترسی!! دزد این حرف را گفت و از اعمال گذشته اش استغفار کرد و به سوی آبادی حرکت کرد.در راه مرد عابدی با او همراه شد و چون آفتاب تابان و گرما شدید بود،عابد دعا کرد و آن دزد که توبه کرده بود گفت آمین. ناگهان ابری بر سر آنها سایه افکند،تا آن که به دو راهی رسیدند و از یکدیگر جدا شدند. عابد دید که ابر بر سر دزد سایه افکنده است،برگشت و نزد او رفت و گفت: چگونه این مقام را نزد خدا پیدا کرده ای که ابر بر سرت سایه افکنده است؟ مرد داستان خود را گفت، عابد گفت: خداوند به خاطر بازگشت از اعمال بد و به خاطر کارهای خوب و استغفارت، این مقام را به تو عنایت کرده است. طراحی و کدنویسی : ثامن تم
Template By : Samentheme.ir
|